جراحی چگونه گذشت

ساخت وبلاگ
زمان چقدر زود میگذرد! 

از هفته دوم بخش جراحی راندها شروع شد (راند : سرکشی اساتید از تک تک تخت های بیماران برای پیگیری وضعیت بیماران و پلن های درمانی ارائه شده که بسته به نوع راند ، همراه با استاجرها ، اینترن ها و رزیدنت ها برگزار میشه) کم کم متوجه شدیم غیر از مطالعه جهت آمادگی در پاسخ به سوالات اساتید و گرفتن یک شرح حال متناسب و پرکتیکال از بیمار باید بر روی موضوع دیگری هم کار کنیم و اون افزایش استقامت جسمانی بود! اولین راند بیشتر از ۲ساعت طول کشید و قرار گیری در وضعیت ایستاده و بدون تحرک برای این مدت در دفعات اول واقعا مشکل بود. یادم میاد که استاد در اوایل این راند نام یک وسیله رو پرسید ( drain که بعد عمل در محل برش جراحی قرار میگیره ) و اینجانب به لطف سروکاری که در سال کنکور با بخش جراحی داشتم پاسخ این سوال رو دادم؛ جواب دادن این سوال همان و در کل مدت راند مخاطب  توضیحات  و تدریس سرکار خانم استاد گرانقدر قرار گرفتن همان! در حالت عادی خوبه چون هرچی استاد با این تاکید در این فاصله کم و با چشمای گره خوده به چشمات میگه تا پایان عمر!!! تو کلت جا خوش میکنه ولی متاسفانه در نیمه دوم راند و بعد از یک ساعت مثل چوب رختی ایستادن دیگه حس کردن پاهام برام سخت بود و تمرکز من میبایست بر روی موضوعات دیگری همچون استقامت، حفظ تعادل و ... معطوف میشد و تنها کاری که از ذهن من توی اون شرایط بر میومد میمیک یک چهره در حال استنباط و تفکر بود که مبادا سرکار خانم استاد که همچنان رو به بنده درس و توضیح میداد متوجه عدم حضور من در باغ شوند!

قرار بر این بود که بعد از ۲۰ روز از شروع بخش ، استاجر ها بین بیمارستان ها جابه جا بشن و گروه ما به بیمارستانی که در نزدیکی خونه ما بود منتقل بشه. اما بعد از گذشت ۲ هفته از شروع بخش خبر رسید که اساتید با جابه‌جایی استاجرها مخالفت کردن و از نظرشون این روتیشن باعث میشه برای ارزیابی و نمره دهی پایان بخش به مشکل بر بخورن. برای من مسلم بود که تصمیمی بر موندن در این بیمارستان با وجود کیفیت بالای مورنینگ ها و راندها ندارم.چرا که هر روز میبایست زودتر از خواب بیدار میشدم و کلی فاصله رو در ترافیک میپیمودم و تازه به غول مرحله آخر یعنی پارک کردن ماشین میرسیدم که با وجود توانایی بالای بنده در پارک دوبل، بعضی روزها پیدا کردن جای‌ پارک و جا دادن ماشین به اندازه‌ی پیمودن فاصله از خانه تا بیمارستان زمان میبرد!! با هماهنگی هایی که انجام شد چند نفر بین بیمارستان ها جا به جا شدن و من هم به بیمارستان نزدیک خانه شتافتم مبادا اهالی خانه کم‌و کسری داشته باشن

در بیمارستان دوم مورنینگ فقط یک بار در هفته بود و راند استاجرها نه با اساتید بلکه بر عهده رزیدنت ها بود و رزیدنتها هم بعد از شب‌بیداری ها و انجام عملهای مکرر رمق و یارای ذهنی زیادی برای درس و توضیح مباحث نداشتند. مهم تر از همه اینکه صبح‌ها یک ساعت بیشتر میخابیدم و فاصله خانه تا بیمارستان فقط ۱۰دقیقه بود و نیز جای پارک در حیاط یمارستان فراوان بود

بیماری که در این بیمارستان در بخش جراحی توی ذهنم موند، پیرمردی حدودا ۷۵ساله بود که همشهری بود و وقتی بعد از شرح حال فهمیدم کارگر همان کارخانه ای هست که پدربزرگ من هم انجا کار میکرده توجهم بیشتر بهش جلب شد. وقتی به صورت خسته و نحیفش که در اثر درد تمام مدت درهم بود نگاه میکردم پدربزرگم رو به راحتی میدیدم. پیرمرد ک به خاطر ایسکمی اندام فوقانی چپ بستری بود درد زیادی رو تحمل میکرد و به علت نارسایی شدید قلبی اجازه بیهوشی جهت جراحی رو دریافت نمیکرد. بعد از چند روز عمل انجام شد و پیرمرد مرخص شد.

۲ماه بخش جراحی خیلی زود سپری شد و بالاخره نوبت به امتحان فاینال رسید.هرچقدر میخوندم تموم نمیشد! حجم زیاد مباحث ، عدم زمان کافی برای دوره کردن تمام سرفصل ها و خبرهایی که از مشکل بودن آزمون از دانشجویان دوره های قبل به گوش میرسید ، استرس رو چاشنی زمان محدود باقی مانده میکرد و کلی انرژی گرفت تا به اتمام رسید. طولی نکشید که نمرات جراحی ارائه شد و خداروشکر ، خدا را ناشکر نشدیم

روزمرگی های یک دانشجوی پزشکی...
ما را در سایت روزمرگی های یک دانشجوی پزشکی دنبال می کنید

برچسب : جراحی,چگونه,گذشت, نویسنده : dratisa بازدید : 4050 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 16:18