ترم نسبتا سنگینی بود.آناتومی سروگردن،ایمنی،فیزیولوژی عضله و اعصاب،نورآناتومی و.... درس خوندنم فرق کرده بود. دیگه خوابگاه نبودم و فشار اینکه «یالا بخونالان عقب میوفتی» رو حس نمیکردم و نتیجش این بود که خیلی کمتر میخوندم ولی یادگیریم نه تنها کمتر نشد بلکه بیشتر هم شد و اونجا بود که فهمیدم با استرس و تحت فشار خوندن شاید در ظاهر نرمال نشون بده و حتی منجر به یک نمره خوب بشه ولی اونچیزی که نهایتا بعد ۲-۳هفته توی ذهنت میمونه و جزئی از یادگیری هات میشه خیلی از حالتی که تو در آرامش ولی به میزان کمتر یک مطلب رو مطالعه کردی،کمتر خواهد بود.یعنی حداقل برای من اینطور بود.
توی این ترم مثل هر زمان دیگه ای با یک سری مشکلات رو به رو میشدم ولی اینقد بابت جابه جایی خونه و وضعیت خوبم خدارو شاکر بودم که توجهم حتی ذره ای به سمت فکر کردن به این مسائل معطوف نمیشد.همیشه فکر میکنم کاش بتونم بازم به اندازه اونموقع به خاطر داشته هام از خدا ممنون باشم و اینقد در اثر برخورد هر تقی به هر توقی نق نزنم
اما با نزدیک شدن خونه وابستگی من به خونه بازم بیشتر شد! ایندفعه دیگ فاصله ۲ساعته بین کلاس های صبح و بعد از ظهر رو هم توی دانشگاه نمیموندم و فرار رو بر قرار ترجیح میدادم و حتما ی سری به اهالی خونه میزدم یه وقت کمو کسری نداشته باشن و در کنارش شاااید یه ناهاری میخوردم و شاااید یه چرتی میزدم
خلاصه اینکه خانه جا به جا شد ولی رفت و شد های من هنوز ادامه داشت!
روزمرگی های یک دانشجوی پزشکی...برچسب : دروس ترم چهارم پزشکی, نویسنده : dratisa بازدید : 354